سرزمین مادری

تبلیغات در سایت ما

از سرزمین مادری

پیوندهای روزانه
  • ایران شهرساز
  • کهن دیار
  • سازمان عمران ونوسازی شهریار
  • مدیریت در هزاره سوم
  • خبر گزاری ایمنا-مدیریت شهری
  • پام نیوز- مدیریت شهری
  • مرکز پژوهش های شورای شهر مشهد
  • انجمن نو اندیشان
  • وب شهلا نظری
  • خانه مدیران جوان
  • پایگاه علمی - پژوهشی پارس مدیر
  • مدیریت پژوهش
  • مهندسی شهرسازی-برنامه ریزی شهری
  • روزنامه دنیای اقتصاد
  • ورزش سه
  • سایت خبری تحلیلی تکاپو
  • پایگاه خبری تحلیلی سوما نیوز
  • پایگاه خبری تحلیلی واران نیوز
  • پایگاه خبری تحلیلی صومعه سرا نیوز
  • خبرگزاری شهرستان صومعه سرا
  • مدیریت شهری -دانشگاه تهران
  • مدیریت شهری -علامه طباطبایی
  • اطلاعات علمی تخصصی مدیریت شهری
  • راهکار مدیریت
  • مدیریت تحول
  • مطالعات شهری ایران
  • بولتن نیوز - مدیریت شهری
  • مجله اینترنتی برترینها - مدیریت شهری
  • فردا نیوز - مدیریت شهری
  • دانشگاه علوم وتحقیقات
  • سایت مرجع مدیریت شهری
  • سایت خبری شهرنوشت
  • پیشخوان
  • ساختن وبلاگ
  • شماره پیمان کارها
  • حمل ته لنجی با ضمانت از دبی
  • خرید از چین
  • قلاده اموزشی ضد پارس سگ
  • الوقلیون
  • ورود کاربران
    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟
    عضويت سريع
    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری
    تبادل لینک هوشمند

      azsarzaminemadari.lxb.ir






    سرزمین مادری

        سرزمین مادری   

    سولــِداد براوو، خانم خواننده ی ونزوئلایی چهل سال پیش در یکی از آوازهایش می خواند: " بین مردم من و مردم تو خط و نقطه کشیده اند. وقتی که پرواز می کنم روی زمین فقط کوهسار و رودخانه می بینم. آن جا نه خط می بینم و نه نقطه".

    هرجا که درخت تبریزی می بینم آن جا سرزمین من است. وقتی برگهایش را می بینم که سرش را برای باد تکان میدهد انگاری بگوید نه بابا! ای وای! آخ آخ. به به، چه خوب. آنجا جای من است. آنجا که چنار تنومند کهن باشد. از او پرسم که این چون است و آن چون. یکی را داده ای صد ناز و نعمت. یکی را قرص جو آلوده در خون. افرا و بید چه هوشیار، چه مجنون، هر کجا که باشد. آن جا خانه ی من است. این جمله ایست که تاجیک و افغانی با لهجه ی خودشان می گویندو آذری ها و ترک ها می گویند. کشمیری ها هم می گویند. مردمان دره های سبز می گویند. میان رودان و بین النهرینی ها می گویند. هرجا که نخل هست، که در کودکی بالایش می رفتم و هسته های خرما را برای خواهرم که خود خرما را می خواست پایین می انداختم خانه ی من است، کنار اروند رود، کنار شط العرب. به زبان دیگران سخن گفتن و اشتباه لپی کردن و خندیدن، انجا هم جای من است. جایی که زبانشان را نمی فهمم و از آنها تنها صداهایی می شونم که برایم نا مانوس یا ناهنجار است و فقط با بالا انداختن ابروها اخم کنجکاوانه ی آن ها را به لبخند تبدیل می کنم، آنجا هم خانه ی من است. اما برای ماندن جایی را انتخاب می کنم که بیشتر حس کنم.

    قبایل و مردم ما بارها جابجا شده اند. جای همدیگر را گرفته اند. همین اسرائیلی ها که میگویند اینجا مال ماست و ما اول اینجا بودیم کوه نشینانی بودند که از رود اردن گذشتند و کم کم در دشت فلسطین جا خوش کردند. حق هم داشتند. آنجا مانند بهشت بود. اما کم کم هر وقت که توانستند شبیخون زدند و شهرهای فیلیسته ای ها را تصرف کردند. روزها با زبان خوش و با بده و بستان. شبها با دزدی و زور و تجاوز. البته! این مهم است، آن ها هنوز یهودی نشده بودند. آن ها رمه دشتند و هرکسی که بیشتر رمه و گوسفند داشت شاه بود. وهنوز تا رسیدن موسی فاصله بسیار بود.

    صحرا نشینان سامی هم از راه رسیدند و جای سومر ها را گرفتند. آن ها قرن ها سری به این بهشت می زدند و به آن سرزمین سبز و پر از جویبارهای پر آب غبطه می خوردند، اما به یکباره فرا رسیدند و گرفتند و ویران کردند و جا گرفتند. آنگاه شدند بابلی و اکدی. و تمدنی دیگر به راه انداختند. تازه، سومری ها هم از راهی دور رسیده بودند. لابد قبل از آنها کسان دیگری و قبایل صحرا نشین در میان دجله و فرات در حال دامداری و کشاورزی دیمی بودند، اما سومری از در آشتی در آمند و جویبار و بند کشیدند و بیابان را پرآب و آباد کردند و بهشت را ساختند. بهشت آن ها بحرین بود. مقر خدایان. دستشان به آن نمی رسید. اما بین النهرین را کپی برابر با اصل ساختند و همانجا ماندند و البته گهگاه برای تجدید خاطره از همان راهی که می شناختند و آمده بودند بالا می رفتند. به افغانستان و به کرانه های دریای مازندران بر می گشتند و چاق سلامتی می کردند و تازه ها را نشان میدادند و بده بستان می کردند.

    اما آخایی های وحشی از شمال فرا رسیدند همه جا را ویران کردند تا بعد با یک چیزی مثل "طرح مارشال" آن جا را دوباره بسازند و مهر خود را بر آن بزنند: اینجا هلنستان است!". قبلا هم هیچکس اینجا نبوده. باور ندارید؟ از خود ما بپرسید. سیر تاریخ عوض شد. عقب رفت. صبر کرد. دوباره ریشه دواند و رشد کرد. جا نگرفت. دوباره جنگ و دعوا کرد و دوباره خشک شد. دوباره به عقب رفت. بعد این آمد. بعد آن آمد. آخرش هم مغول ها آمدند و کشاورزان را دعوت کردند گله دار شوند. اما بعد تجارت باز گسترش یافت. سرزمین ها نیز با هم قاطی شدند. او ِر لاب شدند. مردمش هم بارها با هم اور لاب شدند اگرچه مقامات قومی مذهبی شان غدغن کرده و کلی هم جریمه تعیین کرده بودند. اما قرو قاطی شدند. این از خاصیت جنگ هست که زورش از همه بیشتره.

    البته خدای ثروت زور پولش از زور اسلحه ی خدای جنگ هم بیشتره و داستان تاریخ تمدن ما همینطور هست که دیدیم و می بینییم. راستش سر در نمی آورم. فرض می کنم اگر طبیعت خیلی بیش از این دست و دل باز بود و همه جا سرسبز. پربار. غنی. شاداب. همه جا بهشت. همه جا آفتاب. بسیار حاصلخیز. دیگر چرا جنگ؟ چرا مهاجرت؟ چرا زورگویی؟ جر زدن؟ دروغ گفتن؟ کشتن و توی پوست او رفتن؟ اما بلافاصله 70 میلیون سال پیش را یادم می آید. همه جا سبز. حتی گروئنلند هم گرین. جنبش سبز ها از همان جای سبز و بزرگ بر آمدند اما مدتها صبر کردند و وقتی که وقتش شد در دنیا پخش شدند. آنزمان، که آنقدر همه جا سبز و درختان بزرگ که حیوانتش هم غول پیکر. اما همه که گیاهخوار نبودند. آول گیاهخواران آمدند و گوشتخواران که کوچک اندام و فرز بودند مدتی صبر کردند و وقتی که وقتش رسید ناگهان به گیاهخوارن چاق و چله حمله کردند. اسمش را گذاشتند تعادل. اعتدال. سیاست تعدیل. تا همین آخرها هم ادامه داشت. قبلا که وحشی بودیم عصبانی که می شدیم سر هیچی به هم می گفتیم "نفستو می گیرم ها!!".

    بعد که متمدن و سازنده شدیم گفتیم "تعدیلت می کنم ها!". به هرحال، هربار که یک امپراتوری ورچیده شد به خط نقطه ها افزوده شد. در سرزمین ایرانیان که ما باشیم ساسانیان که ورچیده شدند عرب ها آمدند و اسلام آموردند. خدا عمرشان بدهد. اما عجب زورگویانی شدند. ما مجبور شدیم اسلامی که ارمغان آوردند را برایشان حلاجی کنیم. باور ندارید از بپرسید. این ها را از طالقانی بپرسید می گوید اگر هر روز خدا را به یک میلیارد سال تشبیه کنیم، شش میلیارد سال عمر زمین معادل شش روز خدا می شود. به اینصورت تئوری نسبیت را خود خداوند برایمان کنار گذاشته بود تا به بلوغ رسیدیم خودمان کشفش کنیم. اینها همه هست.

    خیلی چیزها هم هنوز نیست. اما همه ی اینها جدول مندلیف خودش را دارد. میدانیم کههست و ما هم به دنبالش می گردیم. خط نقطه ها مزاحمند و خط نقطه ها همینطور بیش و بیشتر هم می شوند. حق خود مختاری ملل شده حق خود مختاری قبایل. فکرش را بکنید اگر اربابان جهان حالا بخواهند کشور پهناور لیبی را بر اساس تعداد قبائلش تقسیم کنند و اسمش را بگذارند آزادی. برابری. برادری و فرانسویان سارکوزی را با زبان خوش عربی از رو ببرند. اما چرا ینهمه منم منم. اینهمه جنگ. مقدار آب همانست که هست. نه کم می شود ونه زیاد. چرا اینهمه جنگ بر سر آب؟ خب کثیفش نکینیم. آلوده به رادید اکتیفش نکینم. راهش را پشت خط- نقطه ها کج نکنیم. شور است و بخار که ناگهان سردش می شود. یخ می زند، اما باز رها می شود و شیرین به دریا می رسد.

    بالاخره که مثل بچه های آدم باید با هم آشتی کنیم. این را به چه زبانی باید گفت؟ حالا به هر زبانی. نه خیر! قره باخ مال من است. نخیر! من از اول این جا بودم. مال من است. نخیر. به زور آمدی و عمدا اینقدر زاد و ولد کردی تا مال تو شود اما در کتابها نوشته اینجا مال منست! به دخترم از اول یاد ندادم "مال منه!" و هر روز که به پارک میبردمش یک بچه ی دیگر که با این عقیده موافق نبود می آمد و بجای این که بگوید به به! خوشم آمد، اسباب بازیهای دخترم را می گرفت و می گفت "مال منست" و با خودش می برد و همینطور که دور می شد من آه می کشیدم. بعد ها شهردار تهران آمد و گفت اینقدر گل میکارم و مردم ببرند تا؟ بقیه اش را یادم نیست. تا آدم بشوند؟ تا سیر بشوند؟ تا اینقدر حرص نزنند؟ تا چشم و گوششان پر بشود؟ تا از رو بروند. تو نیکی میکن و در دجله انداز.

    ببین چی شد؟ هر روز بمب. دیگر چی مانده؟ ها! به همین دلیل نوبت لیبی شد و بعد لبنان و سوریه. بعضی ها هم دلشون که تنگ میشه عالمانه و عامدانه می پرسند " پس کی نوبت ما میشه؟". همین. کی نوبت ما انسان ها میشه که آشتی کنیم. زبان ها و غذا ها و رفتار ها مانند رقص ها و پایکوبی ها و هنر ها و ادبیات "ها" و فرهنگ ها مانند رنگین کمانند. چاشنی بشریت اند. حالا که اینقدر فن آوری داریم که ماشین بجای ما کار کند. حالا که اینقدر تولید داریم که زیادی هم می آوریم و دور میریزیم. تقسیم کنیم. جنگ چرا؟ خط نقطه چرا. رودخانه که زمنی خدایی داشت را چرا از وسط شقه کنیم؟ تقصیر از گاو است که اینقدر ما را واداشت شقه اش کنیم که معتاد شدیم و یا به نام دانش یا به نام قوم و ملیت یا به نام مالکیت، همه چیز را شقه می کنیم. حتی رودخانه را و خدایش را نه حرمت. که فراموش کرده ایم. ناسپاسی می کنیم.

    آخر برسر فرزندان آدم چه رفته است؟ نقشه های هر قوم که به دنبال سرزمین بزرگ خودش هست را روی نقشه جغرافیا بیندازیم تا داد بزنیم که برسر اور لاب ها چه خواهد آمد. اسرائیل بزرگ: از نیل تا فرات. کردستان بزرگ: از شرق ترکیه تا شرق ایران. ارمنستان بزرگ از همانجای کوچکی که هستند تا ناف ایران و شرق ترکیه. البته با تکنولوژی کنونی می شود کوه آرارات را هم جابجا کرد و به ایران برد. اگر خدای نخواسته بقایای کشتی نوح در کناره های کوه آرارات یافت شود که لابد اسرائیلی ها ادعای مالکیت می کنند. دیگه واویلا. اگر این نفت نبود! نفت را ترا بخدا ول کنیم. یهمه باهم. یکدفعه. نفت را ول کنیم. نخواستیم. وگرنه اسرائیل میرود زیر دامن لبنان می گوید نفت دریای بین لبنام و قبرس مال منست. غده س سرطانی هم همین کار را می کند. یکدفعه بزرگ می شود و می گوید اینجا مال منست. همه اش مال منست و مرگ را برای همه و خودش ارمغان می آورد. راه حل عدالت یا بهتر بگویم تعدیل است. چه معنا دارد کشور به این بزرگی، با آنهمه نفت و گاز و آب شیرین فقط برای شش میلیون لیبیایی باشد. گاو چران ها که به دنبال علوفه هستند درست می گفتند. این که یک مشت عرب و عجم کونشان را روی نفت گذاشته اند دلیل نمی شود که آنهمه نفت مال آنها باشد. باید آن را تعدیل کرد. آن هم مانند علوفه است و مال همه ی چارپایان. اگر چارپا بداند ما دو پایان چقدر غصه ی آن ها را می خوریم تا ابد وفادار ما میمانند. حال این زمین وزمان و نفت و علوفه و زبان و علم و ادب و ما بچه های آدم. کی بود گفت "خدا خر رو شناخت و شاخش نداد؟!".فرخ باور - http://ammi.ir

     



    بخش نظرات این مطلب


    برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

    نام
    آدرس ایمیل
    وب سایت/بلاگ
    :) :( ;) :D
    ;)) :X :? :P
    :* =(( :O };-
    :B /:) =DD :S
    -) :-(( :-| :-))
    نظر خصوصی

     کد را وارد نمایید:

    آپلود عکس دلخواه:

    درباره ما
    پرنده را که آزاد کنی روزی برمــــــی گردد و مــــــــــــــنِ خاکـــــــی از ایـــــن اتفــــــاق زمینی زیـــــــــــــاد دور نیســــــــتــــم....
    آمار
    آمار مطالب
  • کل مطالب : 128
  • کل نظرات : 24
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید دیروز : 7
  • ورودی امروز گوگل : 0
  • ورودی گوگل دیروز : 1
  • آي پي امروز : 1
  • آي پي ديروز : 2
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 2307
  • بازدید سال : 4419
  • بازدید کلی : 36091
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 18.191.5.239
  • مرورگر :
  • سیستم عامل :
  • امروز :
  • امکانات جانبی
    آخرین نظرات کاربران
    لیلا44 - سلام بسیار جالب بود - 1394/12/14/azsarzaminemada
    ناصر پویان(امیداسلامی عربانی سابق) - همشهری فرهیخته و بزرگوار
    به شما محقق و نویسنده صومعه سرایی افتخار می کنم .خداوند شماها زیاد کند. یک ملت به فرزندان فرهیخته خود افتخار می نه پول ومالدارش . خدا شماها را حفظ کند .مقاله شیخ عبدالقادر گیلانی (صومعه سرایی) این حقیر را که به زبان انگلیسی در خارج چاپ ومنتشر شده را ملاحظه فرموده و به همشهریهای دیگر نیز معرفی فرمایید.بنده مقاله فارسی شما در باره ایشان را خواندم - لذت بردم.با احترام پدرانه-ناصر پویان - 1394/11/18/azsarzaminemada
    ناصر پویان(امیداسلامی عربانی سابق) - همشهری فرهیخته و بزرگوار
    به شما محقق و نویسنده صومعه سرایی افتخار می کنم .خداوند شماها زیاد کند. یک ملت به فرزندان فرهیخته خود افتخار می نه پول ومالدارش . خدا شماها را حفظ کند .مقاله شیخ عبدالقادر گیلانی (صومعه سرایی) این حقیر را که به زبان انگلیسی در خارج چاپ ومنتشر شده را ملاحظه فرموده و به همشهریهای دیگر نیز معرفی فرمایید.بنده مقاله فارسی شما در باره ایشان را خواندم - لذت بردم.با احترام پدرانه-ناصر پویان - 1394/11/18/azsarzaminemada
    حمید یزدانی - «برای خالو قربان »
    شرم از آیینه تالار
    می بارید
    وزمین را
    توان شکافتن و
    بلعیدنت نبود
    که به پابوس رفته بودی
    سرهنگ
    القاب ارزانی تو
    ستاره را وا گذاشتی و
    دلخوش حلب پاره هایی
    آویز سینه ات
    از نام گرم «خالو» گذشتی و
    در هیئت مردابی
    بر خاک پای کسوف بوسه زدی
    وامان نامه ات
    کاکل خونین رفیقی شد
    هم کاسه ی دیروزت
    که جنگل را
    اعتبار می بخشید
    دلم برای تفنگت می سوزد
    دلم برای
    ایلت
    نامت بوی خیانت می دهد
    سرهنگ
    القاب ارزانی تو
    کاش به «خالو»بودن
    دل می بستی
    سرهنگ

    «آذر 66»
    «مهدی ریحا نی» صومعه سرا - 1394/9/14/azsarzaminemada
    دنيا رحيمي - مطالبتون خيلي جالب بود خيلي به دردم خورد منم پدر بزرگم سنگجوبي بودند خوشحال شدم - 1394/7/19/azsarzaminemada
    - با سلام سایت دهستان مرکیه با ادرس بگذارید تا بتوانیم دراین روستا سایت داشته باشینپم
    شماره تماس:091962337746 - /
    مریم - سلام ،لحظاتی رو با مطالعه مطالب وبلاگتون لذت بردم . موفق و موید باشید . اگر لایق دونستید و وبلاگ بنده حقیر رو هم لینک بفرمائید خوشحال می شم . - 1393/5/18
    سنجرانی - سلام امروز موفق شدم همه ی مطالبه وبلاگو بخونم مطالب بسیار عالییی و مفید بودن اشعار بسیار زیبا و قابل تحسین صومعه سرا هم که بی نظیر، شدیدا مشتاق یک سفر شدم به صومعه سرا ، نکته ها و حکایتهای مدیریتی هم که فوق العاده بود مخصوصا ( دلیلی برای زندگی).
    با آرزوی موفقییت روز افزون ، و دستیابی به هر انچه که میخواهید.
    موفق باشید. - 1393/5/6
    مرواریـــــــــــــــــــــــــــد - داداش وبلاگ خیلی خوبی داری عالــــــــــــــــــــــــی - 1393/3/11
    دفتر بیمه آسیا نمایندگی صومعه سرا - سلام هم شهری خوشحال میشم لینکمون کنی در صورت موافقت با تبادل لینک بهمون خبر بده
    مطالب جالب بود لطفا مطالب بیشتری راجع به شهرستانمون بذار اگر کار بیمه ای هم داشتی به ما سر بزن
    موفق باشی - 1393/2/28